معرفت
نمیدونستم اسم پستمو چی بذارم، اگه نامربوط بود ببخشید
دیروز داشتم رانندگی میکردم که برم یه جای خوش آب و هوا که لحظاتی خوش بگذرونم، بارون که قطع نشد ولی تو ماشین کلی مناظر قشنگ دیدم
در حین رانندگی یهو رادیو گفت: "عاشقان پنجره باز است اذان میگویند... و بعد عاشقان هرچه میخواهید بگویید یار ما بنده نواز است" درست یا غلطش مضمونش همین بود...
نمیدونم در جریان هستین که من از هر جمله و هر اتفاق کوچیکی یه تعبیر بزرگ برمیدارم یا نه! ولی اینقدر دلم همراهش شد که نگو، آخه مهر نمازمم برداشته بودم، وای که چقدر اشکم جم شده بود!
تو این دنیا و این گردش ایام، که هیچ پیش بینی از روزگار نمیشه کرد و به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد، من چطوری باید وقت و انرژی و امیدمو به زندگی جدید بدوزم، از کجا مطمئن باشم که خدا پشتمه و واقعا همینی که فکر میکنم میشه؟!
این سوالی بود که تا دیروز گهگداری میومد به ذهنم، و پاسخش این بود که: "اگه خدا نمیخواست قطعا این افکار هم به ذهنم نمیومد که راه ارتباطی خدا با من همین فکراییه که به سرم میاد، پس حتما خدا میخواد اینطوری منو هدایت کنه به سمت خوبی، با جرقه هایی که تو ذهنم میخوره، همین سر نخاست که خدا باهاش با من حرف میزنه، پس من امیدوارانه تر و قشنگ تر از همیشه به جلو میرم، به مهربونانه ترین شکل رفتار میکنم، و به قشنگترین شکل وظیفه مو انجام میدم، من این راه و چراغی که تو دلم روشن شده رو خاموش نخواهم کرد، من جلوی اشکای عشقی که گاهی سرازیر میشن سد نمیبندم، من به هیچ بنی بشری خیانت نخواهم کرد، من مطمئن ترین آدم روزگار خودم خواهم شد، و من روزی درستکارترین خودم خواهم شد...
خدایا منو هیچ وقت از سرنخ هات جدا نکن، منو به حال خودم رها نکن...
خدایا شکرت
- ۰۴/۰۱/۳۱
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۲
کجا باید رفت