دل نوشته های یک روح

من یک روحم
منِ بی احساس
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴۲ مطلب توسط «💕 پسر خوب 💕» ثبت شده است

۱۱
فروردين

حس میکنم زندگیم رفته تو تنگ

تنگی که همه میبینند ولی به من میگن دریاست، بعد میگن همه همینطورند، همه همینجوری زندگی میکنند و باید خدا رو شکر کرد که بدتر نیست(البته خدارو هزارمرتبه شکرت)، میگن خیلیا از این بدترن، میگن هیچ کس زندگیش کامل نیست...

اما واقعیت اینه که هیچ کس مث من نیست، همه آزادن من دربند، همه آبادن من خراب، همه عاشقن من متنفر....

ولی خدایی من خیلی پاک بزرگ شدم... یکی دو روز پیش یکی بهم میگفت جوونیم داره میگذره و من هیچ خوشی نداشتم، مجردی با دوستام جایی نرفتم، دوست مخالف ندارم و از این چیزا... دختر هم هست... یهو فکر کردم و دیدم من بیشتر از اون جوونیم به فنا رفته... من تا این سن یه مسافرت مجردی نرفتم 31 سالمه، یه دوست ندارم که یه بیرون شهر ساده برم، کلا یه بار 100 کیلومتر دور از خونه رفتم اونم برای سربازی، حالا من بدبختترین نیستم؟؟

حق من خوشبختیه، خوشبختی وقتی که داد بزنم و بگم من خوشبختم... حق من رسیدنه...

من یه قرآن و آیه هاش ایمان دارم، و معتقدم امکان داره دوباره اتفاق بیوفته، مثلا داستان حضرت یوسف، ذولیخا با اون اختلاف سنی که داشت دوباره جوون شد و زندگی کرد، از عشق زمینی به عشق واقعی و خدا رسید... من که عددی نیستم ولی میتونم انتظار رسیدن به یوسف رو بکشم (یوسف نماد معشوق یا معشوقه)... پس منتظر میمونم...

هعی... ولش کن

خدایا شکرت...

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۹
  • ۲۸
    اسفند
    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۵
  • ۲۶
    اسفند

    جمعه رفتیم جمعه بازار مشهد، مشهدیا میدونن جمعه بازار پنج تن از محله های پایین شهر مشهده و وقتی جمعه میشه از روستاهای اطراف و محله های پایین میان اونجا، جمعه ی گذشته چون آخرین جمعه سال بود خیلی شلوغ شده بود، ما هم رفتیم و بعد از کلی ترافیک و اذیت بلاخره یه جای پارک پیدا کردیم

    رفتیم داخل، بعد دیدم یه مغازه دار با یه خانم داره جروبحث میکنه و بهش میگه تو فلان چیزو دادی به بغل دستیت که با هم بودین و اونم رفت و الان وسیله ی منو دزدیدین... مثل یه سری دیگه که رفته بودیم و دعوا شده بود...

    با خودم فکر میکردم که چرا من حرفی برای گفتن نداشتم، چرا فکر میکردم خوبی مشخصه و همه خوبن...

    چند وقت بود که فکر میکردم کار مهمی نیست خوب بودن و خوبی کردن... اما بعد این موضوع واقعا به خودم امیدوار شدم، نمیگم من خوبم ولی با جرئت میگم که میتونستم بدترین خودم باشم ولی من خوب بودنو انتخاب کردم، پس حالا میتونم انگیزه داشته باشم برای نوشتن

    من همیشه معتقد بودم و هستم که خدا همیشه کاراش دقیقه و مو لای درزش نمیره، اگه خوب و بد با هم زندگی میکنند و اگه همیشه بده هم هست و هر اتفاقی تو زندگیا میوفته همه و همه با حکمته...

    این هم که من 20 میلیون پول رو اشتباهی برای کسی زدم و اونم داره دو روزه منو میپیچونه برای برگشت پول هم حکمته، جمعه صبح اشتباهی 20 میلیون پول رو برای کس دیگه زدم، طرف از آشناهای کاری بود، چپشم پره ولی خب گفت شنبه میزنم ولی بعدش گفت سقف ندارم و یکشنبه، امروزم فرستادم براش ولی هنوز نزده... فعلا که هیچی به هیچی...

    ولی خب مبسپارم به خدا...

    خدایا خودت پوله رو بهم برگردون...

    خدایا تو خودت میدونی که من تنهام، یکی رو برام جور کن باهاش بحرفم...

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۹
  • ۲۳
    اسفند

    سلام

    داستان از اونجا شروع شد که من عاشق شیرینی بودم، هر جا میرفتیم با عشق شیرینی میخواستم، دنبال بهترینش بودم، تا اینکه قند گرفتم، یعنی اولاش بود و بعد مامانم گفت دیگه حق نداری شیرینی بخوری مگه ماهی یبار، منم لج میکردم و چیزایی میخریدم و میخوردم که شیرینی کمی داشت ولی یکم بهم لذتشو میداد، ولی اون شیرینی اصلیه نبود، حتی مثل بدترین شیرینی هم نبود، خلاصه گذشت و گذشت و همین منوال بود، تا اینکه من تصمیم گرفتم طبق ذاتم قید هر چی شیرینی هست رو بزنم، دیگه حتی به شیرینی نگاه هم نکنم، دیگه حتی نه تنها لب نزنم بلکه به معنای واقعی نگاه هم نکنم، و این شد سرنوشت من، و حالا هر جا شیرینی میبینم سرمو میندازم پایین و بهش نگاه نمیکنم، در موردش حرف نمیزنم و نزدیکشم نمیرم، خیلی سخته ولی من انجامش دادم...

    و چون بزرگترین آرزومو خودم زیرپا گذاشتم و سختی و فشار روانی وحشتناکی رو تحمل کردم الان نسبت به همه چی بی تفاوتم...

    پس با من از اعصاب داغون حرف نزنید... خخخخخ

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۲
  • ۲۲
    اسفند

    داشتم وبلاگا رو میخوندم، کسایی که تا حالا وبلاگشون نرفته بودم، هر کس درگیر یه موضوعیه، بیشترش در ارتباط با آدمها بود، کسایی که در دل زندگیاشون فقط به فکر خواسته های خودشون بودن و بی اعتنا به اطرافیانشون راحت دل شکستن، یه سریا هم یه دلخوشیا داشتن، مثلا این که زیر بارون آهنگ مورد علاقه گوش بدن، یا قدم بزنن زیر بارون، همش قشنگه، اما من یه چیزی دارم که هیچ کس نداره

    من الان به درجه ای رسیدم که نه یخ زدگیه زمستون برام فرقی میکنه و نه گرمای تابستون روم اثر داره، من به همه چیز دنیا بی حسم...

    عجیب اما واقعی...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۸
  • ۲۲
    اسفند

    گاهی برای تغییر لازمه از جایی شروع کنی که اصلا لازم نیست شروع کنی... جایی که فکر نمیکنی موثر باشه...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۱
  • ۱۹
    اسفند

    عشق معنای غریب آشنا رو میده، هم غریب هم آشنا، هم میشناسیش هم از عمقش خبر نداری...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۹
  • ۱۹
    اسفند

    به نام تنهایی

    به نام دیده نشده

    به نام خدا

    تنهایی واژه ی عجیبی ست، ساده انگاشته میشود و سخت انتقام میگیرد، راحت نوشته میشود و سخت انجام میگیرد، ای تنهایی دوستت دارم! ای تنهایی به چند دلیل دوستت دارم..

    اول اینکه تو اهل خیانت نیستی

    دوم اینکه تو از پشت خنجر نمیزنی

    سوم اینکه رو راست ترین حقیقتی

    تو همیشه همان بودی که هستی، همیشه سخت بودی، همیشه دست نیافتنی بودی، چه کسی میتواند ادعا کند که با تو راحت است؟! جز کلفت پوستان!

    من تو را برمی گزینم، من با تو راحت ترم تا این جماعت خودخواه، من با تو راحت ترم تا زمان موعود...

    من به تو قول میدهم که تو را ترک نگویم مگر به خواست خداوند بی همتا...

    تنهایی آدم را بلند میکند... تنهایی نقشه ی پرواز میکشد، تنهایی سرود عشق میخواند....

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۲
  • ۱۹
    اسفند

    سپاس خدایی را که هرچه دارم از اوست

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۹
  • ۱۶
    اسفند

    خدایا من یه راهی رو شروع کردم که یکم با بقیه شاید فرق کنه

    من تا قبل از این هیچ وقت نمیخواستم به مردن و مرگ فکر کنم، نمیخواستم به رفتن فکر کنم، میگفتم حالا وقت زیاده بعدا توبه میکنم و آدم خوبه میشم، میگفتم حالا این یه بار انجامش بدم (کار بده رو)، دفعه ی آخرمه، درسته که بعضی از کار بدی هامو ترک نکردم، درسته هنوز انجام میدم، اما یه جورایی فکر نمیکنم اونقدر بد باشه، آخه آسیبی به کسی نمیزنه، اذیتی برای بقیه نداره، هر چی که هست مربوط به خودمه

    من قبلا یه جور سردرگمی داشتم، بین آدم خوبی بودن، خاکی بودن، مغرور نبودن، مودب بودن با مغرور بودن، رو ندادن به کسی و جدی و بد صحبت کردن و عصبی بودن ولی گذشت زمان و تمامی اتفاقاتی که برای من و دلم افتاد منو واداشت تا کمی فکر کنم، کمی به کارا و مرگم فکر کنم، به اینکه خیلی طبیعیه که همین الان که دارم مینویسم و کسی هویت اصلیمو نمیدونه و همه چی تحت کنترلمه یهو بیوفتم و بمیرم، خیلی عادیه و من باید خودمو برای رفتن بدون خداحافظی آماده کنم...

    یه مشکل کوچولو برام پیش اومد که باعث شد کمی درگیر این بشم که اگه سرطان داشته باشم و مثلا 3 ماه دیگه بیشتر زنده نباشم، باید چطوری باهاش کنار بیام، توی اون دو روز من تقریبا تونستم خیلی زیاد از همه ی دلبستگی هام جدا شم، تونستم کنار بیام با نبودنم، تونستم کنار بیام با تمام آرزوهای به حقیقت نپیوستم

    من شاید 3 سالی هست که دنبال آدم بهتری شدنم، اما از اون موقع خیلی جلو افتادم، خیلی بهم کمک کرد که دیگه وابسته نباشم، نه وابسته ی پدر و نه مادر نه خاک و نه حتی تن خودم

    از اون روز سعی کردم طوری زندگی کنم که اگه در لحظه ای مردم مشکلی نداشته باشم، جوری که خودمو بدون وابستگی میبینم، جوری که شاید به نظر بیاد از زندگی لذتی نمیبرم

    راستیتش آره خیلی لذت نداره، تنها لذتش احساس امنیت و آرامش و حس خوبیه که دارم

    حالا من با همین روح ناچیزم میخوام شروع کنم به خود سازی، خودسازی نه با حرف شیخا و صحبت اونا، خودسازی با عقل و وجدان خودم

    الان چند هفته ای میشه که موقع بیرون رفتن سرمو پایین میندازم و نگاه نامحرم نمیکنم، درسته آدم با نگاه به نامحرم اونم بیرون لذتی نمیبره، اما من میخوام نگاهمو پاک کنم، شاید خنده دار باشه ولی واقعا لذت داره

    ان شاء ا... بعد از این میرم برای اعضای دیگه، مثل زبان، که دیگه فحش نده یا کسی رو حتی کم آزار نده

    نمیدونم کی هستی که این حرفای دل منو میخونی ولی اینو بدون که من نه شیخم و نه طلبه، و نه مرید اونا و نه اصلا قبولشون دارم، من یه آدم عادی ام که عین خیلیا لباس تنگ میپوشم و موهامو بغل سفید میکنم، هم گاهی سیگار میکشم، اما میخوام بهترین خودم باشم

     

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۵
  • ۱۴
    اسفند

    و اما عشق

    کودکی به دنیا می آید، چه کسی عاشق آن خواهد شد؟؟

    اول از همه خدا عاشق تمامی بندگانش هست و این موضوع بر کسی پوشیده نیست، ولی در شرایط عادی اول از همه پدر و مادر بچه عاشق میشن، چون محصولی از خودشونه، چون عشق بین پدر و فرزند و مادر و فرزند همیشه بوده و هست، اما آیا در بچگی دو نفر عاشق هم میشن؟؟ آیا من که پسر بچه ی تازه به دنیا اومده هستم عاشق دختر بچه ی تازه به دنیا اومده میشم؟؟ پس موضوع چیه؟؟ بزرگتر میشم، مثلا 13 ساله، آیا تو 13 سالگی من عاشق دختر 13 ساله یا یکم پایین تر میشم؟؟ اگه اسم عشق روی علاقه ی خودم گذاشتم به نظر شما امکان نداره بعد بزرگتر شدن پشیمون بشم؟؟ امکان نداره شرایط تغییر کنه؟؟

    خب پس ما عاشق چی میشیم؟؟ چی در جنس مخالف ما رو جذب میکنه؟؟ فقط تغییراتی که ذاتی خدا در جنس مخالف گذاشته؟؟ اون که همه دارند، پس چی؟؟

    تا الان بیشتر سوالی حرف زدم که مغزتونو تحریک کنم به فکر کردن، ولی الان میخوام فقط حرفای خودمو بزنم

    ببین من تا بچه ام و سن کمی دارم هر چی هم علاقه پیدا کنم به جنس مخالفم میدونم که شاید 90 درصدش برای همون مسائل جنسیه، شیطنت های بچگانه و دوران نوجوانی هم بلوغ جوانی... اگه هم واقعا فکرشو بکنم میبینم شاید طرفم تو دنیای خودش سیر میکنه و شاید اصلا به علاقه ی منم توجه نکنه، یا اصلا با همدیگه در ارتباطیم ولی اخلاقای همو درک نمیکنیم و درگیریم، تو دوران جوونی هر کسی برای آرزوهای خودش میجنگه و کمتر پیش میاد آرزوها در راستای هم باشه، من اگه تو دوران جوونی ابراز علاقه کردم خودم هم میدونم که ممکنه هوا و هوس جوونی باشه، من اعتقاد ندارم که علاقه ی ایجاد شده ی دوران بچگی تا نوجوونی از عشق باشه، یعنی الان شاید بعضیا بگن نه، بگن ما تو دوران جوونی عاشق شدیم و الان خوشبختیم و همه چی آرومه، ولی من در ادامه میگم که چرا اونا خوبن و بقیه نیستن...

    ببین همونطور که میدونی اکثر نوجوونا به چیزی جز ظاهر آدما دقت نمیکنند، ته ته تهش یه مورد اخلاقی مث احترام به پدر و مادرشون براشون مهمه که طرفم قبول میکنه، یا یه همچین چیزی، و بیشتر به دلچسب بودن ظاهر توجه دارند، ولی همه میدونند که دست بالای دست بسیار است... و با یه شیطنت کوچیک میشه بهترشو پیدا کرد...

    اما عشق واقعی چیه؟؟

    فقط عشق به خدا میتونه واقعی باشه؟؟ اصلا عشق به خدا برای چیه؟؟ عشق به خدا که عشق جسمانی نیست، عشق به صفات زیبای خداست عشق به نظم و عدالت و راستی و درستی خداست، پس عشق واقعی باید چیزی شبیه به همین باشه، یعنی عشق به اخلاقیات کردار، صفات، راستی و درستی، که این موارد هم در جسم آدمها پیدا نمیشه، درسته کمی ظاهر هم ملاکه اما قطعا عشق واقعی مربوط به اخلاقیات و صفات و ذات آدمهاست، و این موارد چیزی نیست که هر کسی داشته باشه، اخلاقیات و صفات چیزی اکتسابی ست که در طی زندگی به دست میاد، چیزیه که آدمهای واقعی اونو در خودشون پرورش میدن، پس عشق واقعی دو شرایط برای ظاهر شدن داره، اول کسی که دارای صفات و اخلاق برجسته هست و دوم کسی که این صفات و اخلاق زیبا رو ببینه، پس از نظر من نوجوون تازه به بلوغ رسیده نمیتونه معنای بزرگِ داشتن اخلاق و رفتار زیبا رو ببینه، عشق بزرگ و کوچیک نداره، یعنی نمیشه یکی رو بگی عشق و یکی رو بگی عشق واقعی

    حالا میشه برای درک حرفایی که زدم چشما رو ببندی و فکر کنی عاشق یه نفر شدی با مشخصات ظاهریه معمولی، که اخلاق زیبا داره، رفتار پسندیده و ذات خوب، حالا فکر کن تمام کارایی که در طول روز انجام میدی رو داری با این آدم انجام میدی، خرید میری با مهربونی حرف میزنه، به فکر اقتصاد خونه ست، مهمونی میری به فکر ظاهر توئه، مسافرت میری به فکر خوش گذروندن توئه، و موقع کار حواسش بهت هست، موقع تنهاییت به آرامشت لطمه نمیزنه، موقع ای که خونه ای برات با حداقل ها با عشق غذا میپزه، حالا این آدمو باید چیکار کنی؟؟ این آدم لایق عشقه، این آدم بدون ظاهر هم لایق پرستشه، این آدم اگه شناخته بشه باید ازش درس گرفت، باید نیایش بشه

    ولی در این دنیای پر زرق و برق و با اتفاقاتی که برای این آدما میوفته کمتر کسی به فکر اصلاح خودشه، پس کمتر کسی لایق عشق واقعی هست... تامام

     

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۴
  • ۱۳
    اسفند

    غم..

    غم بزرگترین داشته ی آدمه، غم آدمو بزرگ میکنه، غم آدمو میسازه، غم آدمو سخت میکنه، غم به آدم قیمت میده...

    تا وقتی غم نداشته باشی انگاه هیچی نداری، غم باید درک بشه باید فهمیده بشه

    کاش غم ها رو جدی بگیریم، شبا بهش فکر کنیم و روزا فراموش کنیم...

    برای غم نباید گریه کرد، برای غم باید کلاس بذاریم، باید درس غم بزاریم، باید بیاموزیم غم رو...

    به غم هات فکر کن و تهشو دربیار... بعد سعی کن نرم بشی، آروم بشی تا خووووب سیقلت بده... وقتی تراش خوردی و سیقل داده شده اونموقع میفهمی که چرا باید غماتو دوست داشته باشی

    کاش همه یه جایی از زندگیشون یه تلنگر بخورند که متوجه همه ی بشن، متوجه تاثیر جدایی از دنیا، بی تفاوتی به لذت های کوچیک دنیا، لذت بزرگ بخشش، لذت بزرگ احترام، لذت آزادی، لذت آرامش

    کاش همه میفهمیدن که چقدر زندگی قشنگ میشه با این حالات...

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۱
  • ۱۲
    اسفند

    ماه رمضان شروع شد

    و خدای من من روزه نمیگیرم، روزه نمیگیرم که ریا نباشد، یا شاید برای هزاران گناهی که ترکشان برایم سخت است نمیگیرم، شایدم قرص هایی که میخورم بهانه ی من باشد...

    اما این را میدانم که باید همه ی طول سال ماه رمضان باشد، میدانم اگه یه روز گرسنه ماندم، اگه روزه تشنه ماندم همیشه امیدی به خوردم و آشامیدن داشته ام، اگر جایی ماشین نداشتم میدانستم که به زودی سوار ماشین میشوم، و این را بهتر میدانم که خیلی ها هستند که هم گرسنه اند و هم تشنه، هم پیاده ان و هم بیشتر از من کار میکنند و هم هیچ امیدی به غذا و آب و سوار شدن ندارند...

    درک اینکه چه میکشند کسانی که اینگونه زندگی میکنند برای من تمام سال را رمضان خواهد کرد، و اما چه بگویم از خودم...

    از منی که درد روحی ام مانع از لذت بردن از خوردن و نوشیدن و سوار شدن شده است...

    چه بگویم جز شکر همیشگیه خدا...

     

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۹
  • ۱۱
    اسفند

    و خدایی که بزرگترین است

    مگر خدا نفرمود از من خواسته های بزرگ بخواه؟ پس چرا خود و خدای خود را کوچک میشماریم و میترسیم از گفتن خواسته های بزرگمان؟

    و من شاید برای یکبار زندگی خواهم کرد، چرا نباید بزرگترین آرامش بزرگترین آسایش و بزرگترین خواسته هایم نخواهم؟؟

    از بچگی عادت داشتم سریع با موقعیت کنار بیام، سریع غم و شادی رو تو خودم هضم میکنم و عادت دارم همیشه در سریعترین زمان ممکن بدترین حالت رو از یه موقعیت در نظر بگیرم، البته غر نمیزنم و سریع کنار میام، یه روز هم یه مشکلی برام پیش اومد که طبق معمول بزرگش کردم، گفتم اگه سرطان باشه چی؟ اگه قرار باشه چند ماه بیشتر زنده نباشم چی؟ پس سریع خودمو تطبیق دادم، یکی دو روز تو خودم بودم و بیشتر به اون دنیا که از نظر خودم بهتره از اینجاست فکر میکردم، تو همون روزا رفتم نونوایی، تا یه لحظه به خودم اومدم دیدم دلم تنگ شده واسه کوچه و خیابونی که کلا دو سال اونجا بودم، دلم تنگ شده واسه تمام آدمایی که قراره دیگه نبینمشون، دلم تنگ همه ی خاک و هوا و آب شده بود...

    حسش خیلی خوب بود

    من که قبل از اون مورد هم به فکر بودم ولی بعد از اون بیشتر به فکر افتادم، میدونی به خودم یکم افتخار کردم، به اعتقاداتم، به اینکه واقعا مصمم و عالیه اعتقاداتم، به اینکه حتما درسته که من اینقدر مصمم شدم، حتما خدا هم با این روش بهم گفته که این راهت درسته و ادامه بده

    در دنیایی که هر کس به فکر جم کردن چیزی برای خودش هست آیا کسی به فکر فهمیدن معنای زندگی هست؟؟ زندگی ای که یکی به فکر جم کردن اعتبار یکی پول یکی اموال و یکی قدرت است آیا کسی به فکر درستی پاکی بی منت هست؟؟

    آیا کسی واقعا دل کنده از این دنیای پر زرق و برق محدود و کوتاه؟

    کسی هست که فقط با یه خونه و یه غذای معمولی قناعت کنه و زندگی در زرق و برق رو ترک کنه؟ کسی هست که پول و اموالش رو برای فقط درستی و پاکی و پرواز ببخشه؟؟ کسی هست که دلشو دریا کنه؟؟

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۳
  • ۰۹
    اسفند
    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۲۵
  • ۰۸
    اسفند

    گاهی غم و غصه و درد میاد سراغت، یا از طرف شخصی یا اشخاصی و یا محیطی، و تو فکر میکنی که خدایی نیست، خدایی دوستت ندارد

    شاید به وقت درد کشیدن یادت بره که خدایی هم هست، یادت بره که خدایی هست که از رگ گردن نزدیک تر است...

    شاید در اون لحظه فقط به بدی دنیا و نعوذ بالله خدا فکر کنی...

    ولی یادت نره که خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است و از مادر مهربون تر، هیچ وقت دردی بزرگتر از ظرفیت ما به ما نمیده، هیچ وقت حواسش از ما پرت نمیشه، هیچ وقت دوست داشتنش به ما ذره ای کم نمیشه...

    هیچ وقت یادمان نرود که عشق خدا رو با عشق خودمون قاطی نکنیم

    هعی... دلم پره خیلی پره

    دیگه وقتشه حرفامو تو دلم مث یه راز حبس کنم..

    تمام حسرتا، تمام غما، تمام روزایی که باید شاد میبودم و نبودم، تمام روزایی که شاد بودنو تو سرم کوبیدن، تمام شبایی که بدون آرامش خوابیدم، تمام استرسایی که شب و روز به خاطر کوچیکترین چیزا داشتم، تمام ضربه هایی که با دست خودم به سرم زدم، تمام موهایی که خودم از خودم کندم، تمام آرزوهایی که خاک کردم، تمام روزایی که از داشتن چیزی تو دلم نفرت کاشتم، تمام خواسته هایی که اجازه ی داشتنشو ندادن، تمام حرفایی که نذاشتن به کسی بزنم

    من تمام این مواردو از خدا میخوام نه از بنده ی خدا

    هیچ بنده ای توان برآوردن خواسته های منو بابت سختی هایی که کشیدم رو نداره

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۷
  • ۰۸
    اسفند

    گاهی نمیشه فریاد زد...

    گاهی گوشی برای شنیدن نداری... گاهی دلی برای گفتن نداری و گاهی دهانت قفل میکند از گفتن تنهاییت..

    گاهی دلت قدرت میگیرد، گاهی دلت فشار می آورد که ای آدم چرا مرا رها نمیکنی..

    آره بعضی وقتا دلت میگیره از اینکه کسی نیست حرفتو بشنوه، واقعیت هم همینه، همه درگیر خودشونن، همه درگیر افکار و زندگی دیگه ای هستند... کسی به درد ما گوش نمیده.. ما هم همینیم، ما هم درگیر زندگی خودمونیم و شاید نتونیم به حرفای کسی عمیقا گوش کنیم و درک کنیم...

    پس ای دل یاد بگیر حرفا و افکارتو تو خودت نگه داری، برای خودت نگه دار، کسی شنوای حرفای تو نیست...

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۰
  • ۰۷
    اسفند

    سلام

    به نظرت میشه تو این دنیا با قدرت بدنی کارا رو جلو برد؟؟ مثلا چون بدن قوی ای داری همه ازت حساب ببرن؟؟ یا صرفا چون قوی هستی همه بهت افتخار کنند؟؟

    قطعا این چنین نیست، از روز ازل دنیا مدام در حال تغییر بوده، مثلا در دوران هابیل و قابیل شاید قدرت بدنی موجب افتخار بوده، یا شاید بعد ها هم تا چند صد سال هم همین گونه بوده اما بعدا پول وارد زندگی ها شده، و پول قدرت آفریده، بعدها سیاست وارد کار شد

    اما در تمام این دوران آدمهایی بودند که همیشه قابل احترام در زمان خودشون بودند، آدمهایی که همیشه به داشتن شرافت معروف بودند، این آدمها کسانی بودند که به جای جسم به روحشون بها دادند...

    آدمهایی که روح بزرگی دارند همیشه قابل اعتماد و احترام هستند، و اما اینکه چگونه روح بزرگی داشته باشیم جای سوال است، در تمام طول تاریخ صفات خوب و پسندیده همیشه خوب و پسندیده بودند، مثل صبوری، تحمل، کنترل هواهای نفسانی، چشم پاکی، صداقت، ادب و خیلی موارد از این قبیل

    بسیاری وقت ها موارد کوچکی از اخلاق و ادب پیش میاد که خیلی پسندیده هستند، مثلا سکوت در برابر ناخوشیهای زندگی، یا حتی موارد خیلی کوچک از قبیل غر نزدن و دم نزدن موقعی که غذایی باب دل نیست، یا احترام به افرادی که باب دل ما نیستند، یا خنده برای کسانی که واقعا دوسشون نداریم، این موارد همیشه به آدما کمک میکنه که بتونند آدمهای بزرگ روحی باشند، آدمهایی که آرامش و متانت از ظاهرشون هم میباره

    روح های بزرگ همیشه به بهترین ها خواهند رسید، مگه میشه آدم خوب باشه و خوبی کنه و آرامش ببخشه ولی به نتیجه ی خوبی کردناش نرسه؟؟ پس عدالت کجاست؟؟

    عدالت در این دنیا شاید نباشد، اما قطعا در جای دیگه ای به تمام این خوبی ها پاسخ داده میشه، هر چند که من معتقدم آدم تو همین دنیا جواب خوبیاشو میگیره

    یکی از مواردی که خیلی آدمو بلند میکنه و بزرگ میکنه اینه که در اوح انتظار و در اوج وابستگی بتونی یهو همه چی رو بهم بزنی و نه منتظر باشی و نه وابسته... این یعنی اوج قدرت روح...

    خدایا به من توفیق بزرگی و صبر بزرگ بده، خدایا منو کمک کن تا آدم خوبی باشم

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۶
  • ۰۶
    اسفند
    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۲۰
  • ۰۵
    اسفند

    و من دل بریدم از همه ی دلخوشیهای این زندگی، دل بریدم از تمام وابستگیهای این زندگی

    و من چشم پوشیدم از تمام زیبایی های بد این زندگی

    و من عاشق شدم، عاشق خدایی که میدانم بهترین من است، و من وابسته شدم به حرف زدن با خدایی که میدانم برترین من است، من چشم باز کردم به تمام زیبایی های خدای مهربانم، من با تمام وجودم تسلیم خواست و اراده ی اویم که رفیق ترین و بهترین و غم خوار ترین من است

    هر که با او دوست باشد منم دوستدار اویم، و هر که دشمنیش کند از من دور باشد

    من خودم را برای این دنیا نمیدانم، معتقدم که جایی دیگر باید زندگی کرد، اما هنوز طعم خوشی و لذایذ این دنیا را در سر دارم که خداوند از من دور کند

    من نمیدانم چرا و چگونه اما میدانم که چون طعم واقعی لذایذ زودگذر دنیوی برایم غیر ممکن شده است این گونه می اندیشم، میدانم که خداوند هوای مرا داشته که اینگونه اندیشیدن را آموختم، من میدانم که خدا همین لحظه حواسش به من است، من میدانم که خداوند مرا دوست میدارد

    ای دوست ای هم وطن، ای هم نوع! تو نیز با من همراه شو، خود را جدا کن از این دنیایی ناچیز و زود گذر

    خدایا ما را یاری کن تا در راه تو کم نیاوریم و خود و تن خود را برای ساعاتی خوشی زیر ذلت دنیا نبریم...

    خدایا شکرت...

    • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۹