حس میکنم زندگیم رفته تو تنگ
تنگی که همه میبینند ولی به من میگن دریاست، بعد میگن همه همینطورند، همه همینجوری زندگی میکنند و باید خدا رو شکر کرد که بدتر نیست(البته خدارو هزارمرتبه شکرت)، میگن خیلیا از این بدترن، میگن هیچ کس زندگیش کامل نیست...
اما واقعیت اینه که هیچ کس مث من نیست، همه آزادن من دربند، همه آبادن من خراب، همه عاشقن من متنفر....
ولی خدایی من خیلی پاک بزرگ شدم... یکی دو روز پیش یکی بهم میگفت جوونیم داره میگذره و من هیچ خوشی نداشتم، مجردی با دوستام جایی نرفتم، دوست مخالف ندارم و از این چیزا... دختر هم هست... یهو فکر کردم و دیدم من بیشتر از اون جوونیم به فنا رفته... من تا این سن یه مسافرت مجردی نرفتم 31 سالمه، یه دوست ندارم که یه بیرون شهر ساده برم، کلا یه بار 100 کیلومتر دور از خونه رفتم اونم برای سربازی، حالا من بدبختترین نیستم؟؟
حق من خوشبختیه، خوشبختی وقتی که داد بزنم و بگم من خوشبختم... حق من رسیدنه...
من یه قرآن و آیه هاش ایمان دارم، و معتقدم امکان داره دوباره اتفاق بیوفته، مثلا داستان حضرت یوسف، ذولیخا با اون اختلاف سنی که داشت دوباره جوون شد و زندگی کرد، از عشق زمینی به عشق واقعی و خدا رسید... من که عددی نیستم ولی میتونم انتظار رسیدن به یوسف رو بکشم (یوسف نماد معشوق یا معشوقه)... پس منتظر میمونم...
هعی... ولش کن
خدایا شکرت...