19 یادداشت
و خدایی که بزرگترین است
مگر خدا نفرمود از من خواسته های بزرگ بخواه؟ پس چرا خود و خدای خود را کوچک میشماریم و میترسیم از گفتن خواسته های بزرگمان؟
و من شاید برای یکبار زندگی خواهم کرد، چرا نباید بزرگترین آرامش بزرگترین آسایش و بزرگترین خواسته هایم نخواهم؟؟
از بچگی عادت داشتم سریع با موقعیت کنار بیام، سریع غم و شادی رو تو خودم هضم میکنم و عادت دارم همیشه در سریعترین زمان ممکن بدترین حالت رو از یه موقعیت در نظر بگیرم، البته غر نمیزنم و سریع کنار میام، یه روز هم یه مشکلی برام پیش اومد که طبق معمول بزرگش کردم، گفتم اگه سرطان باشه چی؟ اگه قرار باشه چند ماه بیشتر زنده نباشم چی؟ پس سریع خودمو تطبیق دادم، یکی دو روز تو خودم بودم و بیشتر به اون دنیا که از نظر خودم بهتره از اینجاست فکر میکردم، تو همون روزا رفتم نونوایی، تا یه لحظه به خودم اومدم دیدم دلم تنگ شده واسه کوچه و خیابونی که کلا دو سال اونجا بودم، دلم تنگ شده واسه تمام آدمایی که قراره دیگه نبینمشون، دلم تنگ همه ی خاک و هوا و آب شده بود...
حسش خیلی خوب بود
من که قبل از اون مورد هم به فکر بودم ولی بعد از اون بیشتر به فکر افتادم، میدونی به خودم یکم افتخار کردم، به اعتقاداتم، به اینکه واقعا مصمم و عالیه اعتقاداتم، به اینکه حتما درسته که من اینقدر مصمم شدم، حتما خدا هم با این روش بهم گفته که این راهت درسته و ادامه بده
در دنیایی که هر کس به فکر جم کردن چیزی برای خودش هست آیا کسی به فکر فهمیدن معنای زندگی هست؟؟ زندگی ای که یکی به فکر جم کردن اعتبار یکی پول یکی اموال و یکی قدرت است آیا کسی به فکر درستی پاکی بی منت هست؟؟
آیا کسی واقعا دل کنده از این دنیای پر زرق و برق محدود و کوتاه؟
کسی هست که فقط با یه خونه و یه غذای معمولی قناعت کنه و زندگی در زرق و برق رو ترک کنه؟ کسی هست که پول و اموالش رو برای فقط درستی و پاکی و پرواز ببخشه؟؟ کسی هست که دلشو دریا کنه؟؟
- ۰۳/۱۲/۱۱
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۳
خدا زیادش کنه
نور توی مسیر رو
قدمتون استوار